22) مسائل جمهوری اسلامی و سیاست انقلاب اسلامی
تأملی دربارهی فهم ارزشی از انقلاب اسلامی
مهدی معافی
مقدمه
مشکلات و ناکارامدیهایی که جمهوری اسلامی در مواجهه با مسائل و چالشهای مختلف با آن مواجه شد، منجر به واکنشهای مختلفی شد. هر پدیدهای در هنگامهی بحران و دشواریها، ما را به سوی پرسش از بنیاد آن پدیده فرا میخواند. پرسش از چرایی انقلاب اسلامی ایران و حاصل آن و توفیق یا عدمتوفیقش در نیل به اهدافش، پرسشی است که در هنگامههای بحرانها و دشواریهای جمهوری اسلامی احیا و طرح میشود. پاسخ به این پرسشها، مقامهای مختلفی دارند؛ از مقام دفاع از وضع موجود، توجیه چرایی وضعیت کنونی جمهوری اسلامی تا کوشش برای فهم شرایطی که این چالشها در آن ظهور کردهاند (با رجوع به اصل پدیدهی انقلاب اسلامی).
با مواجهه با این چالشها و دشواریها، گویی بهتدریج یک جدایی میان جامعهی مطلوبی که مردم پس از انقلاب اسلامی تصور میکردند و جامعهای که داشت در جمهوری اسلامی محقق میشد، دیده میشد. ظاهراً تا اواخر دههی 60، تفکیک جمهوری اسلامی- انقلاب اسلامی در اذهان مردم چندان معنادار نبوده است؛ مثلاً چند روز پیش پوستری را دیدم که سپاه پاسداران در اواخر دههی 60 منتشر کرده بود با زیرنویس « آیتالله خامنهای، رهبر جمهوری اسلامی ایران»؛ و ما مناقشات بر سر واژهی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی را در مجلس ششم به خاطر داریم. با گذر زمان، لااقل در زبان عدهای، تفکیک میان انقلاب اسلامی و جمهوری اسلامی رایج میشود. به زبانهای مختلف گفته شده است که چند سال اول انقلاب تا پایان جنگ، فضا، فضای دیگری بود؛ اما انگار با گذر زمان از آن فضا و عالم فاصله گرفته میشود. عدهای آن را انحراف جمهوری اسلامی از انقلاب اسلامی خواندند، انحرافی قابل بازگشت و یا انحرافی غیرقابل بازگشت. برخی هم از شکست انقلاب در جامعهسازی و نظامسازی سخن راندند. گویی فضای انقلاب نوید جامعه ای را میداد که با آنچه بهمرور و با گذر زمان ( و مخصوصاً با گذشت ده سال این ملموستر شد) در قامت جمهوری اسلامی عملاً محقق میشد، تطابق نداشت. گرچه برخی مسئولین سیاسی و البته بیشتر عقول کارشناسی آنان و متخصصین، تکنوکراتها و بورکراتهای کشورمان میگفتند که با گذر زمان و اجرای برنامههای توسعه به اهداف و مدینهی فاضلهی انقلاب اسلامی نزدیکتر خواهیم شد، اما اجرای برنامههای توسعه و ظهور پیامدهای طرحهای توسعه انگار فاصلهی جامعهی برآمده از جمهوری اسلامی و مدینهی انقلاب اسلامی را بیشتر نشان داد. تغییر بهمرور در همهی عرصهها ملموس میشد: تغییرات فرهنگی (پوشش مردم، رسانههای مورد استفاده و ...)، ساختاری (انحلال جهاد سازندگی، تغییر کارکرد رسالت نهادهای انقلابی مثل بنیاد مسکن، تغییرات درونی سپاه بر اساس نظام درجهای و سلسلهمراتبی ارتشهای کلاسیک، تشکیل نیروی انتظامی و ...) نسبت مردم و مسئولان (نوع حفاظتها، محل زندگی مسئولین، ماشینهای دولتی مورد استفاده)، نوع قوانین و سیاستها در حوزههای مختلف (سیاستهای زمین شهری در ساماندهی حدود شهرها، معوقات و وامهای بانکی، اختلاف حقوق کارکنان و مدیران، قوانین مربوط به تولید و حراست از مالکیت و ...). برای شرح این ماجرای فاصلهی جمهوری اسلامی و جامعهی مطلوب انقلاب، میکوشیم دو روایت نسبتاً متفاوت را بیان کنیم.
انقلاب اسلامی، ارزشها و جمهوری اسلامی
تقریباً از اواخر دههی60، برخی انقلابیون فریاد فراموش شدن آرمانهای انقلاب را سر میدهند؛ فراموشی ارزشهای انقلاب اسلامی و جایگزینی آن با ارزشهای غربی؛ یعنی برای شرح این شکاف و وضعیت، ادبیات جامعهشناسی را به میدان میآورند؛ نوشتههایی با تأکید بر ارزشهای انقلاب اسلامی و ضرورت احیای آن ارزشها منتشر میشود. (جنگ ارزش ها و رسالت دانشگاهی در مبارزه با شیطان،مجله دانشگاه انقلاب، 1368)؛ (سخن ما: مبارزه با آمریکا سازندگی در سایه حفظ ارزشها، مجله جهاد، 1369). دانش مدیریت هم از دههی 70 مملو میشود از بحث دربارهی توجه به ارزشها در مدیریت جامعه و تغییر. این ادبیات در سطوح مختلف هم رایج میشود، هم از سوی طیفهای اسلامگرا و انقلابی و هم جریان حامی توسعه. این بار نزاع میان ارزشهای توسعه است و طرف مقابل از عنوان ارزشهای اسلامی و انقلابی سخن میگویند (فطرت پایگاه ارزش های اخلاقی، مجله کلام اسلامی، 1378). این ادبیات، تحولات پس از انقلاب را اینطور میفهمد که در میان مردم نوعی خواستها و طلبها به وجود آمده بود که ساختار حکومت پهلوی و جامعهی ایران پیش از 1357، دیگر نمیتوانست پاسدار و منطبق یر این خواستها و ارزشها باشد؛ لذا انقلاب اسلامی ایران و جامعه و حکومت برآمده از آن، متجلیکننده و در انطباق با این خواستها و ارزشها به وقوع پیوست. مطالبه این بود که جمهوری اسلامی عرصهی تجلی و حاوی و حامی این ارزشها باشد. یعنی انقلاب اسلامی بهمثابه یک تحول اجتماعی و تحول ارزشی شناسایی شد و نسبت به انحطاط در آن ارزشها ابراز نگرانی میشد. در این منظر، جمهوری اسلامی میبایست در هر لحظهی تاریخی تجلیگاه این ارزشها باشد؛ جدایی و تمایز انقلاب اسلامی از جمهوری اسلامی هم بهمثابه انحطاط از این ارزشها بود.
باید بپرسیم این چه درکی از ماهیت انقلاب اسلامی و نسبت آن با جمهوری اسلامی است که خوستار حضور دائم ارزشهایی مشخص در ساختار و عملکرد جمهوری اسلامی و دستگاههای آن است. در این منظر، جمهوری اسلامی، صورت متعین ارزشهایی است که در یک تغییر اجتماعی یا در یک انقلاب (بهمعنای رایج و مصطلح جامعهشناسی) نهادمند شدهاند. در اینجا دائماً از ارزشهای دینی در بابر ارزشهای غربی یا غیردینی سخن گفته میشود. و بر ضرورت ترویج ارزشهای دینی و حضور ارزشها در دستگاههای جمهوری اسلامی و جامعه ایران تأکید میشود. یک مناقشه با حامیان این نظرگاه این خواهد بود که منشأ این ارزش کجاست؛ اگر برآمده از جامعه و تغییرات آن است، که باز این جامعه، مردم و میراثهای ساختاری و تاریخی خواهند بود که در ساختارها متجلی و مستقر میشوند؛ اما گویی مراد از ارزشهایی که میگویند، منشأای غیر از جامعه و ساختارها و نهادهای آن دارد. ظاهراً این ارزشها، منشأ متفاوتی دارند: ارزشهای برآمده از دین؛ یعنی ارزشهای دینی.
در چه صورتی دین به ارزشهای دینی تحویل میشود و تعبیر ارزشهای اسلامی در برابر تعابیر ارزشهای لیبرال و ارزشهای مارکسیستی-کمونیستی طرح میشود؟ بشر جدید که سودای این را دارد که همه چیز را تماماً تحت فهم خود درآورد، طبیعت، انسان، جامعه و ...، سودای این دارد که دین را نیز بهمثابه یک دستگاه کلی فهم از جهان، جهانبینی، تماماً در فهم خود جای دهد. در عصر تصویر جهان، دین بهمثابه جهانبینی تصویر میشود. وقتی جهان، تحت جهانبینی ما به فهم میآید؛ یعنی جهان تحت ارادهی ما، یا تحت یک اراده به قدرت شکلدهندهی ما سوژهها، فهم میشود. دین که جهانبینی شد، ارزشهای دینی، یا همان دین متناسبشده با تعلقات ما، راهنمای عمل ما میشوند. گاهی این راهنمای عملی، صورت ایدئولوژی مییابد و حتی در این صورتبندی مفهومی، اسلام در برابر ایدئولوژیهای لیبرال و مارکسیستی بهمثابه یک ایدئولوژی فهم میشود و دین به ایدئولوژی فروکاسته میشود. نزاع ایدئولوژیها، با داعیهی بر حق بودن یا صحیح بودن برداشت و فهم و طرح مشخص نظاممند از جهان است. یعنی فهم و تبیین آنها از هستی، چیستی و چگونگیِ بودن جهان و وضع امور، صورت صحیح جهان و وضع امور است. ایدئولوژی یک نظام بسته و کامل است و فهمی وضعکننده که ساختار اجتماعی متناسب با خود را تعریف و وضع میکند. از جایگاه نهادها، حکومت و دستگاه سیاسی و سلسلهمراتب قدرت و حتی تعاملات، اخلاقیات اجتماعی و فرهنگ اجتماعی سخن میگوید و چگونگی وضع را به ما نشان میدهد. اینجاست که این درک از ساختارهای سیاسی و اجتماعی بهمثابه بازتابدهندهی ارزشهای مشخص و نظاممند معنادار میشود. در چشمانداز فهم ایدئولوژیک است که جمهوری اسلامی میبایست حاوی ارزشهایی مشخص باشد؛ هر چند با گذر زمان این ارزشها منسوب به قشری یا گروه یا طبقهای خاص باشد. در این چارچوب است که ارزشهای انقلاب، وضع شده هستند و میتوانند ترویج شوند و گسترش یابند و تداوم انقلاب به حفظ و تثبیت آنها گره میخورد. این فهم از انقلاب اسلامی، انقلاب را صرفاً تغییری در واقعیت اجتماعی مییابد.
این فهم از جهان انسانی و تاریخی بهمثابه جامعه، واقعیت اجتماعی و ارزش انسانی و اجتماعی، جهان انسانی را تکنولوژیک میفهمد. یعنی آنچنان که طبیعت همچون یک منبع ثابت و قابل تکثیر فهم میشود، جهان انسانی نیز به واقعیت اجتماعی فروکاسته میشود و واقعیت اجتماعی هم میتواند بهمثابه منبع ثابت قابل مصرف تکثیر فهم شود. یعنی همان نسبتی که در تاریخ مدرنیته با حقیقت، واقعیت و طبیعت برقرار شد. در این چارچوب از فهم است که ارزشهای انقلاب اسلامی میتوانند در قالبهای ساختاری و نهادهای مختلف منعکس و متبلور شوند و گسترش یابند. بدین ترتیب در بنیاد چنین درکی از انقلاب اسلامی، انقلاب نه صورتی دیگر از انکشاف حقیقت، و نه تقدیری دیگر، بلکه بسط صورتی بومی (ایرانی-شیعی) از مدرنیته خواهد بود. جمهوری اسلامی هم میبایست تجلیگاه ارزشهایی باشد که از انقلاب برآمدهاند و واقعیت اجتماعی متناسب با این ارزشها را برسازد. طبعاً این ارزشها رو به سویی دارند؛ رو به غایتی که بسط قدرت خاستگاه این قدرت است؛ خواه خاستگاهش سوژهی ایرانی باشد یا قدرتی که در طول تاریخ این سوژه را برساخته است.
استحاله نهادهای انقلابی در جمهوری اسلامی
درک دیگر از مسئلهای که تحت عنوان جدایی جامعهی محقق جمهوری اسلامی از جامعهی مطلوب انقلاب اسلامی طرح میشود، چه میتواند باشد؟ پس از انقلاب و حاکم شدن شرایط سیاسی، فرهنگی و فکری جدید در ایران، شرایط اجتماعی جدیدی به وجود آمد که تشکیل جامعهی مبتنی بر نظم جدید و متمایزی را طلب میکرد. در اوائل انقلاب، نهادهای انقلابی، مانند بسیاری دیگر از رخدادها و مفاهیم، در جهت و تناسب با طلب یک نظم جدید پدید آمدند. این سازمانهای مطابق با نظم جدید حاصل نگاه به پدیدهها در افق جدید انقلاب اسلامی بودند. این نگاه به عالم، در همه جا تسری یافت و مبتنی بر آن افق جدید و درک اجمالی از وضع مطلوب، سلباً و ایجاباً، در چیدمان نظام اجتماعی تصرفات و تسخیراتی صورت گرفت؛ چنانکه در هنر، ادبیات، سیاست و زندگی اجتماعی هم حسی از رو به سوی فضای جدید بودن ادراک میشد. شاید تأملی در چگونگی استحالهی نهادهای انقلابی، برای فهم چگونگی تغییر فضای جامعه انقلاب اسلامی به سوی فضای جامعهی واقعاً موجود در فضای جمهوری اسلامی راهگشا باشد. شاید برای این دو درک این دو جامعهی متفاوت بررسی جهاد سازندگی و نهادهای انقلابی با سایر سازمانهای بوروکراتیک رایج مفید باشد.
وقتی تجربهی جهاد سازندگی در زدودن محرومیت از بخشهای وسیعی از کشور، و نیز دستاوردهای خارق العادهی جهاد در جنگ تحمیلی، که هر دو در بحرانیترین شرایط سیاسی و امنیتی را مردم میدیدند، تحمل سازمانهای بوروکراتیک شهری و کندی و ناکارامدیشان دشوار بود؛ وقتی پیگیری یک کار اداری بیش از ساختن پل عظیم خیبر در دوران جنگ توسط جهاد سازندگی طول میکشید؛ وقتی با پایان یافتن ساعات کاری باید کار انجامنشده به روزی وقتی دیگر میافتاد، با فعالیتهای گاه شبانهروزی جهادگران در روستاها و مناطق دورافتاده مقایسه میشد؛ انگار همهچیز داشت رنگ دیگری میگرفت. رفتار کارمند عافیتطلب بوروکرات در قیاس با جهادگری که بارهای کامیونهای گندم و سیمان را در مناطق جنگی و روستایی خالی میکرد و در برداشت محصولات کشاورزی همپای کشاورزان بود، حال مردم را به هم میزد. وقتی اعتماد به کارکنان متعهد، جای خود را به فاکتورها و اسناد میداد، مدیریت خدمتگزار و کارراهانداز و همیشه در دسترس جایش را به انتظار پشت دفاتر مدیران میداد، انگار اتفاقی در حال رخ دادن بود. وقتی نیروهای تشکیلدهندهی جهاد، نیروهای انقلابی بالاخص دانشجویان و داوطلب و تشنهی عدالت و قسط و خدمت به محرومین بودند، ولی نیروهای گردآمده در سازمانها نیروهای هرجایی با انگیزههای متفاوت بودند، وقتی شعار «همه با هم جهاد سازندگی»، جایش را به فاصلهی مدیران و کارمندان از مردم و دربهای بسته میداد، و کارمندی که موظف به اجرای دستورات مقررات بود، جای نیروی داوطلب جوان را گرفته بود، انگار هوای دیگری در هر حال آمدن بود. اما ماجرا سوی دیگری داشت، دیگر سازمانها را نمیشد به شیوهی قبلی اداره کرد. مثلاً، وقتی که جنگ تمام شد و بحث بازسازی مناطق جنگزده پیش آمد، جهاد با یک پدیدهای مواجه شد که تعداد نیروهایی که در آن کار میکردند خیلی بیشتر از منابعی بود که باید به صورت اداری در اختیارش قرار میگرفت. در زمان جنگ چون منابع مأموریتها درون خود مأموریتها بود، مشکلی به وجود نمیآمد، ولی بعد از جنگ که بودجهی مشخصی به این سازمان میدادند، دیگر سازمان نمیتوانست خودش را اداره کند. برای یک مرتبه و اضطرار میشد که حاج خسرو سفیدگر، عضو شورای جهاد، به بازار برود و 600-700 هزار تومان پول برای ادارهی جهاد بیاورد، اما برای ادامه دیگر منبعی در کار نبود. در جنگ نیروی جهادگر شهید میشد، اما در شهر میبایست زندگی میکرد. جهاد ساختارها را شکسته بود، اما برای شهر و صلح، و در زندگی که جز توسعه طرح و سودا و آرمانشهری نداشت، طرح بدیلی نبود و شاید حتی امکان نداشت.
اولین طرح بدیل در دسترس طرح بوروکراسی بود؛ نهادها و سازمانهای انقلابی، همچون جهاد و سپاه بهتدریج پس از جنگ بهصورت سازمانهای بوروکراتیک رایج درآمدند و عقلانیت و سلسلهمراتب و تقسیم کار بهمعنای رایج بر آنها حاکم شد. بهدرستی گفتهاند که انحلال این سازمانها در تناسب با تغییر شرایط اجتماعی و آغاز جدی اجرای برنامههای توسعه بود؛ اما سؤال این است که چرا این سازمانها که الگوهای رایج را شکستند، نتوانستند در شرایط جدید دوام آورند. جهاد و سایر نهادهای انقلابی، واقعاً در برخی اصول سازمانی تصرف کرده بودند و شاید تا حدودی الگویی دیگر از سازمان کار (بهعبارت بهتر، نظام تدبیر معیشت و یا سازماندهی ارتباطات اجتماعی) را طرح و اجرا کرده بودند. تلاشهایی شد که اصول حاکم بر این سازمانها فهم شود، و آنگاه آن اصول بر سازمانهایی جدید حاکم شوند. اغلب بررسی این سازمانهای ایرانی در همین مباحث اقتباس ساختار، فرایند و اصول سازماندهی و مدیریت و نیز نیروی انسانی ماند؛ نوعاً تحلیلها دربارهی این استحالهها، نوعاً به توطئهی سیاسی، افول اخلاقی و ایمانی نیروهای این سازمانها، فشار تغییرات فرهنگی ختم شد؛ و البته همهی اینها بهرهای از حقیقت داشتند؛ لکن عمق و جان این استحالهها را بیان نمیکنند. عقلی که یک حوزه از عمل ناب را در این دنیای مدرن پدید آورد و تا مدتی به پیش برد، در برابر تحولات توسعه ضعیف و ناتوان شد. عقل جهاد، در مقام و مرتبهی عقل سازماندهندهی معاش، در برابر عقل توسعه یا عقل سرمایهداری، باز در مقام عقل معاش، ضعیف شد و یا ضعیف بود. در این مصاف بود که نهادهای انقلابی استحاله شدند. در همین ساحت عمل و تدبیر معیشت بود که ما در برابر الگوهای مدرن تدبیر زندگی و نظام اجتماعی دچار ضعف و ناتوانی شدیم.
توسعه و نهادها و استلزامات فرهنگی اجتماعی آن بر شرایط پیدایش این نهادها غلبه کرد. شرایط انقلابی، شرایطی بود که با درک اجمالی از مطلوبها، مسائل پیشرو پاسخهایشان را مییافتند. توسعه یک طرح بسطیافته در جزئیترین امور با یک پیشینهی تاریخی بود؛ در افق توسعه، برای هر مسئلهی جزئی هم پاسخی یافت میشد. ادبیات سترگ مرتبط با توسعه، نشانهای از این بسطیافتگی است. این بسطیافتگی را هرگز نباید صرفا یک بسط و گستردگی نظری دانست، بلکه اینها امکانهای عملی بودند و هستند که در زمینهی تاریخ مدرنیته طرح و ممکن شدهاند. جدال جهاد سازندگی، و البته سایر پدیدههای برآمده از انقلاب، جدال با این امکانهای عملی است و تلاش جهادی فقط درون این امکانها ممکن است و از خود این امکانها فراتر نمیرود؛ درست به همین خاطر است که تلاشهای بیامان و مجاهدانه جهادگران برای تحقق آرمانهای انقلاب، مقدمهی توسعه میشود. درست شبیه تلاشهایی که روحانیون برای توجیه دینی پدیدههای علمی و تکنولوژیک میکنند و اینها مقدمهی یک فهم و جهانبینی مدرن نسبت به عالم میشود. اگر امکان تاریخی و تقدیری جز توسعه پیشروی انقلابیون نبوده است، آیا امکان عمل بهصورتی که اکنون دیگری داشته باشیم، وجود داشته است؛ یا سؤال سودمندتر و راهگشاتر این است که تداوم عمل در شرایط انقلابی چگونه میتواند از این وضعیت خارج شود و بهگونهای دیگر باشد. این پرسش، فهم دیگری از جمهوری اسلامی و انقلاب به روی ما میگشاید. جمهوری اسلامی، نه انحراف از انقلاب، استحالهی جهاد سازندگی به یک سازمان بوروکراتیک نه حاصل دونهمتی جهادگران و فشارهای سیاسی، بلکه نشانگر محدودیتهای عمل در شرایط تاریخی ظهور انقلاب اسلامی است. جمهوری اسلامی و ساختارها و پدیدههای برآمده از انقلاب تعیّن این دشواریهای راه انقلاب است. جمهوری اسلامی، تعیّن دشواری امکانهای عمل و سیاست توسط انقلاب است.
این تمایز مدینهی محقق جمهوری اسلامی از مدینهی فاضلهی انقلاب اسلامی، همان تمایز مدینهی حاصل از توسعه از مدینهی فاضلهی انقلاب است. طرح انتزاعی توسعه، چنان صورتی به مسائل انضمامی اداره و سیاست کشور میدهد که هر راهکار عملی جزئی در طرح توسعه قرار میگیرد و عملاً امکان حل پیدا میکند. در واقع افق توسعه سیاستگذاری و حل مسائل جزئی و انضمامی را در چنبرهی خود قرار میدهد و نزدیکی به خود ادارهی امور و سیاست حقیقی، حل مسائل، را دشوار میسازد. هر مشکلی که در نظام حقوق و دستمزد، تقسیم کار و وظایف نیروها، صرف بودجه و ... در جهاد سازندگی پیش میآمد، در ذیل طرح کلی و انتزاعی سازمان بوروکراتیک وبری تعریفی و راهحلی مییافت؛ البته چنان که میدانیم هم ادارهی جهاد و هم نتایج کارهایش گاهاً مشکلات و مسائلی را موجب میشد، چرا که با طرح کلی جامعهی توسعهای سرمایهدارانه متناسب نبود. اما از سوی دیگر میدانیم که بوروکراسیهای کنونی هم نتایج کاملاً موفقی به ست نمیآورند. جهاد و سازمانهای مشابه تا حدودی به خود مسائل نزدیک میشدند، اما در نهایت در دام طرح انتزاعی توسعه و بوروکراسی قرار میگرفتند؛ چنانکه اقتصاد ما هم تحت طرح انتزاعی اقتصاددانان نئوکلاسیک، (مثلث خرد، کلان و سنجی) به پیش میرود و راهحلهایش از اینجا پدید میآیند. ما باید از هرگونه صورتبندی که سیاست ما را از خود مسائل دور کند، پرهیز کنیم. چارچوبهایی که سیاست ما را ذیل ارزشی دیدن، یعنی نگاهی که به جای توجه به خود مسائل آنها را در طرحی پیشینی و خواستی که رو به سوی خاصی دارد، قرار میدهد، نمیتواند ما را از سیاست و ادارهی کنونیِ منطبق با توسعه رها کند. اکنون ما باید با خود مسائل درون جمهوری اسلامی مواجه شویم و به یک معنا بکوشیم این مسائل را خارج از چارچوب طرحهای انتزاعی توسعه و یا هر طرح دیگری (مثل طرحها و مدلهای صوریای که تحت عنوانهای ارزشی و انقلابی و یا اسلامی ارائه میشوند) در یابیم و با آنها مواجه شویم. در اینجاست که سیاست و ادارهی جمهوری اسلامی، مسئلهی اصلی و معبر پیشروی انقلاب اسلامی میشود. سیاست انقلاب اسلامی، برآمده یک سری اصول، ارزشها و شعارهای فارغ از زمان و مکان نیست، سیاست انقلاب، سیاستی است که مسائل انضمامی و روزمرهی جمهوری اسلامی را خارج از چارچوبهای انتزاعی و ارزشی حل میکند. سیاست انقلاب متعهد به چارچوبهای کنونی و متصلب جمهوری اسلامی نیست، اما از همینجا شروع میکند و ممکن است در مسیر آن را هم در هم بشکند. اگر بهعنوان ناظر بیرونی بنشینیم، چه از موضع اپوزیسیون و چه از موضع انقلابیونی که دائماً از عدم تحقق ارزشهای انقلاب انتقاد میکنند و فقط غر میزنند، نسبتی با سیاست انقلاب ندارند. آنان که درد تداوم انقلاب اسلامی را دارند، سیاست انقلاب را در حل همین مسائل جمهوری اسلامی جستجو میکنند، نه در حسرت و سودای بازگشت به جامعهی سالهای اول وقوع انقلاب اسلامی.
- ۹۳/۱۱/۲۷