1) وضع مدیریت در ایران
مسئلهی مدیریت چیست؟
مهدی معافی
اکنون ما در ایران سالهاست که رشتهی مدیریت را آموزش میدهیم، برای مدیران دولتی هم موسسهای تشکیل دادیم و آنها را که درگیر عمل اداره بودند را نیز از آموزشها و نظریههای آکادمیک بهرهمند ساختیم. اما هنوز چرخ سازمانهای ما بهخوبی نمیچرخد، خدمات بهصورت ناکارامد ارائه میشوند و حکومت در مجموع نمیتواند کارهای خود را بهخوبی به پیش ببرد. دستگاههای دولتی ما ناکارامد هستند، سازمانها و شرکتهای خصوصی ما هم هنوز نمیتوانند بسیاری از پروژههای بزرگ ملی و کارهای پیچیده را انجام دهند و در تولید بسیاری از محصولات صنعتی و نیازهای کشور و حتی انجام کارهای خدماتی ناتوانند؛ در حالیکه رقبای چینی و غربی آنها بسیاری از این کارها را در کشور بهعهده میگیرند؛ برخی از این کارها فناوری خاصی نمیخواهد، فروشگاههای بزرگ زنجیرهای، مجتمعهای رفاهی و ...، اما عجیب است که ما از انجام چنین کارهایی هم عاجزیم.
از مدیریت در کشورهای توسعهیافته، مدیریت در جهان سوم، مدیریت در دولتهای نفتی تا مدیریت در ایران
مسائل ما چیست؟ فساد اداری، پارتیبازی، سرعت عمل پایین، بیعدالتی، رویههای طولانی و مبهم و .... در سوی دیگر ماجرا این مسائل و راهحلهایشان را مدیریت دولتی چگونه فهم میکند؟ اکنون کشورهای جهان سوم باید شایستهسالاری، کوچکسازی دولت، آموزش نیروی انسانی، تغییر نظام استخدامی، اصلاح نظام حقوق و دستمزد، تقویت نظارت و کنترل، مقرراتزدایی و خصوصیسازی، برابری و عدم تبعیض در سازمان، مسائل اخلاقی در سازمان، توانمندسازی، مدیریت مشارکتی و .... وضعیت توسعهنیافتگی، خاستگاه چنین فهمی از مسائل است. یعنی فهمی از توسعه و غایت مطلوب و شیوهای خاص از حیات اجتماعی و نوع خاصی از رسیدن به این وضعیت است که سازمان اجتماعی، سازمانها و مسائل آنها را مشخص میکند. بهعبارت مشخصتر، نوع اصلاحات اداری و مسئلهشناسی در تناسب با فهم از الگوی سازماندهی اجتماع، همان الگوی توسعه، است. در عصر توسعه، شیوهی مدیریت و ادارهی امور روزمره پیوندی با حرکت کلی توسعه دارد. یعنی شیوهی مدیریت امور در تناسب با حرکت توسعه و مدیریت توسعه است و رو به سو و وضعیت مشخصی دارد. بنابراین مسئلهی ما با مدیریت و مشخصاً مدیریت عمومی و دولتی صرفاً کارایی و کارامدی و خوب اداره شدن نیست، بلکه مسئلهی چگونگی و چیستی حرکت به سوی غایتی به نام توسعه نیز مطرح است. اکنون الگوها و روشها و تکنیکهای مدیریت در تناسب با الگوهای توسعه و شیوهها و فنون حکمرانی و جریانات سیاسی و اقتصادی غرب است. الگوهای توسعهی بازارگرا که توسعه را در تناسب با سرمایهداری جهانی توصیه میکنند و سیاستهای توسعهای برآمده از آنها همان الگوهای نئولیبرال اقتصادی و سیاسی هستند، برای کاربردی شدن در عمل نیازمند الگوهای مدیریتی هستند؛ از پایان جنگ سرد و همگام با تجویزهای اجماع واشنگتن در سیاستهای توسعه، الگوی مدیریت دولتی نوین و الگوهای مدیریت بازرگانی در سطح اجرایی توصیه شدند. تقریباً همزمان با طرح الگوهای توسعه پایدار و توسعه انسانی، مباحث توانمندسازی نیروی انسانی و خودشکوفایی و رفتار شهروندی سازمانی و مسئولیت اجتماعی و ... در تئوری سازمان و رشتهی مدیریت مور توجه قرار میگیرد. واضح است که مقصودم یک نگاه علی-معلولی نیست، بلکه فضای اصلاح سازمانی در تناسب با آن فضای کلی مدعی سازماندهی اجتماعی قرار میگیرد.
در اینجا ما به فهم چرایی تجویزهای رایج اساتید و کارشناسان مدیریت دولتی برای اصلاحات سازمانی نزدیک میشویم. عمل اداره کردن و شیوهی سازماندهی سازمانها رو به سویی دارد. سیر فزایندهی توجه به محیط در نظریه سازمان، از نظریهی سیستمها تا امروز، چنین دلالتی دارد. اکنون بهبود و اصلاح سازمانها بهشیوهی رایج به تصمیمگیری و پذیرش نوع خاصی از سازماندهی اجتماعی پیوند میخورد. کارامد کردن سازمان با دانش و الگوهای موجود یعنی ایجاد یک طرح سازمان سرمایهدارانه در تناسب با طرح سرمایهدارانه از جامعه و حاکمسازی بیشتر مناسبات اقتصادی یا پولیسازی و اقتصادیسازی مناسبات اجتماع.
اما سوی دیگر عدم اصلاح چیست؟ آنچه میبینیم سازمانهای نفتی، با حداقل کارایی و غیرپاسخگو، زیادهخواه، منفعتطلب و با فرهنگ سازمانی فاسد. قطعاً وضع موجود قابل تداوم نیست؛ اما تن دادن به طرح رایج هم مخاطرات بسیاری دارد. طبعاً باید به سوی راه سومی رفت؛ ابتدا یک ایدهی رایج دربارهی راهکار سوم را طرح میکنم و بعد خواهم گفت که ما چگونه میتوانیم در یک راه سوم گام برداریم. فارغ از مناقشاتی که ذکر شد، یک طرح کار کردن بر اساس تجربیات عملی نسبتاً موفق نهادها و سازمانهای انقلابی، جهاد، سپاه و .. بوده است. نهادها و سازمانهایی که هر کدام تقریباً از پایان جنگ به این سو و البته بهمرور به صورت سازمانهای بوروکراتیک رایج درآمدند و عقلانیت و سلسلهمراتب و تقسیم کار بهمعنای رایج بر آنها حاکم شد. بهدرستی گفتهاند که انحلال این سازمانها در تناسب با تغییر شرایط اجتماعی و آغاز جدی اجرای برنامههای توسعه بود؛ اما سؤال این است که چرا این سازمانها که الگوهای رایج را شکستند، نتوانستند در شرایط جدید دوام آورند. جهاد و سایر نهادهای انقلابی، واقعاً در برخی اصول سازمانی تصرف کرده بودند و شاید تا حدودی الگویی دیگر از سازمان کار (به عبارت بهتر، نظام تدبیر معیشت و یا سازماندهی ارتباطات اجتماعی) را طرح و اجرا کرده بودند. تلاشهایی شد که اصول حاک بر این سازمان ها فهم شود، و آنگاه آن اصول بر سازمانهایی جدید حاکم شوند؛ بعد متوجه شدند که این اصول در شرایطی خاص و با نیروهای خاص انسانی قابلیت اجرایی مییابند (وگرنه میشود ماجرای همین بودجه جنگ نرم و...). سنت بررسی تجربیات سازمان هایی ایرانی در همین مباحث اقتباس ساختار، فرایند و اصول سازماندهی و مدیریت و نیز نیروی انسانی ماند؛ من خودم در مصاحبههایی که با برخی مدیران جهاد داشتم، متوجه شدم که زبان دانش مدیریت مانع شده است که انها آن وضعی را که در آن قرار داشتند را بهنحوی قابل فهم برای ما توصیف کنند؛ همچنین نوعاً تحلیلهای آنها و اساتید دربارهی این استحالهها، نوعاً به توطئهی سیاسی، افول اخلاقی و ایمانی نیروهای این سازمانها، فشار تغییرات فرهنگی و ...؛ و البته همهی اینها بهرهای از حقیقت داشتند؛ لکن عمق و جان این استحالهها را بیان نمیکنند. عقلی که یک حوزه از عمل ناب را در این دنیای مدرن پدید آورد و تا مدتی به پیش برد، در برابر این تحولات ضعیف و ناتوان شد. عقل جهاد، در مقام و مرتبهی عقل سازماندهندهی معاش، در برابر عقل توسعه یا عقل سرمایهداری، باز در مقام عقل معاش، ضعیف شد و یا ضعیف بود. در این مصاف بود که نهادهای انقلابی استحاله شدند. من نمیدانم که آیا میشد که این سازمانها دوام آورند یا در همان صورت و یا در صورتهایی دیگر و یا مثلاً نمیدانم که آیا میشود کاری کرد که عقل معاش یا عقل ادارهی اجتماع قدرتمندتر شود؛ اما میدانم که میشود عقلی که ساحت اداره و سازماندهی اجتماعی در دوران مدرن است را بیشتر و بهتر شناخت و این شاید بابی باشد برای طرحی دیگر. سازمانها، مدیریت و مخصوصا مدیریت دولتی عرصهی تحقق تام و تمام و عملی همهی دستاوردهای مدرنیته بودهاند؛ همهی دانشها و فلسفههادر نهایت در سازمانهای دولتی و خصوصی ختم به عمل شدند. سازمان و مدرنیته بهنوعی طرح تحققیافته مدرنیته هستند. نسبت سازمان و جامعهی مدرن، اداره و حکومت و دولت و سیر تکوین آنهاو جایی که دانش مدیریت در سیر تکوین جامعهی مدرن دارد را صرفاً نمیتوان در دانش موجود مدیریت یافت. تحقیقات و نظریات مدیریتی کنونی در خود جامعهی غربی چه معنایی دارند و درک و دریافتی که ما از آنها داریم نوعی درک بریده از سایر چیزهاست؛ مخصوصاً آنچه چسبیده به عمل و اداره است، وقتی در جای دیگری طرح میشود، بسیار بیمعنا و دشوار فهم میشود. (صورت سادهی آن را میتوانید ببینید که اصل ادارهی یک تشکیلات را تقریباً خیلی نمیتوان به جایی دیگر انتقال داد تا آنجا اداره شود؛ اما خود آن تشکیلات و مدیرش بههر حال مطابق با اصولی هرچند انعطافپذیر آن را اداره میکنند).
برای گام نهادن در راه سوم، پیش و بیش از هر چیز دچار ضعف در فهم وضعیت کنونی هستیم. مختصراً جمعبندی میکنم: باید از سه مسیر به سمت فهم اداره در ایران حرکت کرد. فهم دانش موجود مدیریت در ایران و غرب، فهم روند تکوین سازمان و مدیریت و جامعه و دولت مدرن و بازخوانی دگرگون تجربهی سازمانهای ایرانی و مخصوصاً تجربهی نهادهای انقلابی.